چهبسا در حین مطالعهی کتب تاریخ و سیره و طبقات، به اخبار و روایاتی برمیخوریم که پذیرفتن آنها، در تضاد با محکمات قرآنی یا عقلی است و ایضاً چه بسا روایات و اخباری که فارغ از سنجهی محکمات قرآن و عقل، با روایات دیگری از همان جنس دلالت و ثبوت، قابل جمع نیستند.
مثلا در معتبرترین و مشهورترین کتب تاریخ و حدیث و سیره و طبقات مانند تاریخ طبری و طبقات ابن سعد، چنین نقل شده است که پیامبر –صلّیالله علیه و سلّم– آیات القا شدهی شیطان را بر زبان راند که این ماجرا، به «غَرانیق» مشهور است.[٢] اما آیا میتوان چنین روایتی را پذیرفت؟ متأسّفانه چیرگی ذهنیت روایی باعث شده است تا موارد فراوانی از این دست، در طول تاریخ، مقبول بسیاری از عوام و خواصِ مسلمانان قرار گیرند تا جاییکه محدّث بزرگی مانند ابن حجر عَسقَلانی (٨٥٢هـ) ـ که به امیر المؤمنین حدیث نیز مشهور است ـ دربارهی همین خبرواحدِ[٣] غرانیق میگوید: «كَثْرَةُ الطُّرُقِ تَدُلُّ عَلَى أَنَّ لِلْقِصَّةِ أَصْلًا: فراوانی طُرُق روایی [داستان غرانيق] نشان میدهد كه این ماجرا قطعاً مبنایی دارد»[٤] و یا مثلا متکلّم و فقیه بزرگِ شافعی، عبدالقاهر بغدادی (٤٢٩هـ) بر اساس همین ذهنیت روایی ادّعا میکند: «وقال اهل السنة ان تلك الكلمة كانت من تلاوة الشيطان القاها فى خلال تلاوة النبى: اهل سنت گفتهاند كه اين كلمه [غرانیق] از تلاوت شيطان بوده كه آن را در خلال تلاوت نبی القا كرده است.»[٥]
همچنین در اخبار آحادِ تألیفشده در عصر عباسی چنین آمده است که ساحری یهودی پیامبر –صلّیالله علیه و سلّم– را جادو کرد و ایشان تا چند روز بر همین حالت مسحور (جادوشده) باقی ماند![٦] این در حالی است که قرآن کریم صریحاً میگوید: «نَّحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَإِذْ هُمْ نَجْوَىٰ إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَّسْحُورًا * انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلَا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا» (الإسراء٤٧)[٧]
و مثلاً فقیه و اصولی بزرگ حنفی ابوبکر الرازی مشهور به جَصّاص (٣٧٠هـ) در پاسخ به این قبیل اخبار میگوید: «وقد أجازوا من فعل الساحر ما هو أطم من هذا وأفظع، وذلك أنهم زعموا أن النبي عليه السلام سُحر...ومثل هذه الأخبار من وضع الملحدين تلعبا بالحشو الطغام:
در مورد فعل ساحر، موردی را مجاز دانستهاند كه بسيار گزندهتر و زشتتر [از بقيهی موارد است] و آن اينكه گمان كردهاند نبی –صلّیالله علیه و سلّم– جادو شده است... و نظیر اين اخبار، از جعليات ملحدين است كه به این وسیله، اراذلِ فرومایه را به بازی میگیرند.»[٨]
در پارهای از اخبار نیز چنین آمده است که پیامبر –صلّیالله علیه و سلّم– دستور ترور برخی شاعران و یا قتلعام اسیران و افراد دربند را صادر کردهاند! اما آیا به مجرّد اینکه فلان مورّخ یا بهمان محدّث، خبری را در کتاب خود آورده و چهبسا ادّعای صحت آن را داشته است، میتوان آن را پذیرفت؟؟
قرآن کریم خود بر این نکته تصریح دارد که فرآیند جعل روایت و دروغ و افترا بستن بر خاتم النبیین –صلّیالله علیه و سلّم– از زمان خود ایشان آغاز شد: «وَيَقُولُونَ طَاعَةٌ فَإِذَا بَرَزُوا مِنْ عِندِكَ بَيَّتَ طَائِفَةٌ مِّنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ وَاللَّهُ يَكْتُبُ مَا يُبَيِّتُونَ» (النساء٨١)[٩] طبری در تفسیر این آیه از ابن عباس نقل میکند: «این افراد آنچه را که نبی –صلّیالله علیه و سلّم– گفته است، تغییر میدهند.»[١٠]
همچنین در آیات دیگری بر فرایند افترا و دروغ بستن به پیامبر –صلّیالله علیه و سلّم– به دست شیاطین جن و انس اشاره شده است که ما آن را «دسیسههای شیطان» مینامیم: «وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الْإِنسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ» (الانعام١١٢)[١١]
تراثشناس بزرگ معاصر حسن حنفی در کتاب اعادة علم السیرة ـ جلد سوم از مجموعهی من النقل إلی العقل ـ به موضوع مهمی اشاره کرده است که خالی از لطف نیست در اینجا بدان اشاره نماییم و سپس مستقیماً وارد بررسی اخبار آحاد مربوط به اکذوبهی قتلعام بنیقریظة شویم:
«سیره، تاریخی است که بر روایات اتّکا میکند: روایات ابن اسحاق و ابن هشام. سیره، تاریخی از خِلال روایت است و نه از خلال مشاهدهی عینی یا از خلال تحلیل روایات و استنباط مضمون آنها. سیره، تاریخ رؤیت راویان است بدون نقد این رؤیت به منظور رسیدن به رخدادهای تاریخی عینی [Objective] سیره، تاریخی است که ابن خلدون درصدد خروج از آن و آشکارکردن اشتباهات مورّخینی بود که در منابع خود، بر روایات بررسینشده اعتماد میکنند...[١٢] همه جای سیره انباشته از قال ابن اسحاق یا قال ابن هشام است. هیچ تاریخی ورای نقل قول وجود ندارد؛ بنابراین سیره، تاریخی ذهنی [Subjective] است و نه تاریخی عینی [Objective]»[١٣]
ما در ابتدا خلاصهای از ماجرای بنیقریظة را ـ بر اساس کهنترین روایت ـ بیان و سپس از چند جهت، سستی و تهافت آن را اثبات مینماییم:
پیامبر –صلّیالله علیه و سلّم– به محض ورود به مدینه، با یهودیان پیمان صلح بست. لکن در جریان جنگ خندق و دوران سخت محاصرهی مدینه به دست قبایل ستیزهجو، یهودیان بنیقریظة این پیمان را شکستند و زعیم آنان کعب بن اسد آمادگی خویش برای جنگ با اهالی مدینه را به گوش ستیزهجویان قریش رساند. وقتی خبر این عهدشکنی به پیامبر –صلّیالله علیه و سلّم– رسید چند نفر از صحابه را برای بررسی صحت موضوع به سمت قلعههای بنیقریظة گسیل داشت. وقتی این فرستادگان پیامبر نزد بنیقریظة آمدند اوضاع را بسیار بدتر از شنیدهها یافتند به طوریکه سران بنیقریظة اعلان کردند: «پیامبر خدا دیگر کیست؟ هیچ عهد و پیمان دوستی میان ما و محمد وجود ندارد.»[١٤] پس از پایان محاصرهی مدینه ـ که به نام جنگ احزاب یا خندق معروف است ـ پیامبر –صلّیالله علیه و سلّم– دستور داد به سرعت به سمت قلعههای یهودیان بنیقریظة حرکت کنند. محاصرهی این قلعهها تا تسلیم شدن کامل آنان، ٢٥روز به طول انجامید.[١٥]
ابن هشام و دیگران نقل میکنند که در واپسین شب محاصره؛ کعب بن اسد قوم خود را جمع کرد و به آنان گفت: «من سه گزینه به شما ارائه میدهم. گفتند: چه گزینههایی؟ کعب پاسخ داد: [نخستین گزینه این است که] از این مرد [=محمد] پیروی کنیم و وی را تصدیق نماییم، واللّه که برای شما آشکار شده که او قطعاً پیامبر خداست... با اینکار، شما نسبت به جان و اموال و فرزندان و زنانتان در امان خواهید بود. یهودیان گفتند: خیر! ما هرگز حکم تورات را رها نمیکنیم... کعب گفت: حال که این گزینهی [نخستِ] مرا نپذیرفتید پس بیایید فرزندان و زنانمان را بکُشیم و سپس با شمشیرهای آخته به محمد و اصحابش یورش بریم... قومش گفتند: آیا این زنان و کودکان ضعیف را بکُشیم؟ و زندگی خوش پس از آنان چه معنایی دارد؟ کعب گفت: اگر این گزینه را نیز نمیپذیرید، پس بیایید امشب که شنبه شب است و احتمالاً محمد و اصحابش از عدم حملهی ما آسودهخاطر هستند، بر آنان حمله بریم... یهودیان بنیقریظة گفتند: چگونه شنبهمان را با اینکار خراب کنیم»[١٦]
پس از اینکه یهودیان بنیقریظة هیچیک از پیشنهادهای سهگانهی رهبر خود را نپذیرفتند، کسی را نزد پیامبر –صلّیالله علیه و سلّم– فرستادند و از او خواستند که ابو?
نظرات